متبلور شدن. (یادداشت مؤلف). - رست کردن شکر، متبلور شدن آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رست شدن و رس شدن شود. ، محکم کردن. (یادداشت مؤلف) : سر خنب کردیم در حال رست سر خود گرفتیم چالاک و چست. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 66)
متبلور شدن. (یادداشت مؤلف). - رست کردن شکر، متبلور شدن آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رست شدن و رس شدن شود. ، محکم کردن. (یادداشت مؤلف) : سر خنب کردیم در حال رست سر خود گرفتیم چالاک و چست. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 66)
تصفیف. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به رسته در معنی صف شود، رها ساختن. رهایی دادن. نجات دادن. خلاص کردن. آزاد ساختن: ترا ایزد از دست او رسته کرد ببخشود رای تو پیوسته کرد. فردوسی. و رجوع به رسته در معنی ’نجات یافته...’ شود
تصفیف. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به رَسته در معنی صف شود، رها ساختن. رهایی دادن. نجات دادن. خلاص کردن. آزاد ساختن: ترا ایزد از دست او رسته کرد ببخشود رای تو پیوسته کرد. فردوسی. و رجوع به رَستِه در معنی ’نجات یافته...’ شود
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)